سفر کردم در اعماق نادانی خود
به پیچ نا اگاهی رسیدم
به پرتگاه تعصب نزدیک میشدم
به خواب و گیجی رسیدم تا دره های ندانم کاری
بر شیب تند خواهشهای هوسهای آتشین چه تند ایستادم
به کوه تجربه چون نگاه کردم ،ردی از نور کور کور راه نظرم را جلب کرد
ایستادم و پشت سرم خیره شدم ،چه گردی از دور دستها پیدا و نزدیک بود
برگشتم و به روبرو نگاه کردم قله ای با شکوه دیدم
آرزویم رفتن به آن قله بود که دامنه آن عشق مرا مسخ خود کرد
پای بند شدم و همیشه نگاه من به قله خیره ماند
محسن جوزچی ۲۳/۵/۹۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 31 فروردین 1400 10:17
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید