تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«تیغ زبان» روزی شکسته قفل دهان می شود بدان روزی بُرنده تیغ زبان می شود بدان روزی رود سیاهیِ شب می دمد امید پیدا که نور حق به جهان می شود بدان روزی اسیر و بند قفس می شود ستم روزی رها ز بند و قف...

ادامه شعر
فرزاد الماسی

افسوس چقدر خسته و پُر دردیم هر چند که قانع شده و دل سردیم زخمی که نمک خورد زمان می خواهد تا بار دگر به زندگی برگردیم فرزاد الماسی...

ادامه شعر
محمود فتحی

نه شیخ دست گیردو ونه این دا رروزگار فریاد به شیخ شب و لعنت براین روزگار فاتح اصفهانی محمود

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

به هر کجا که نظر میکنم تویی پیدا منم برای تو مجنون ، تو بهر من لیلا شعار ما همه این است از صغیر و کبیر «علی ولی و علی والی و علی والا» نه مثل تو که دگر مثل قنبرت حتی به خود دگر نتوان دید یک زمان دن...

ادامه شعر
علی معصومی

قطار کنگره بام بیا برای ثانیه هامان کمی بهانه شویم به جای هق هق شب هایمان ترانه شویم کبوترانه تر از هر چه مهر و لطف و صفا برای خاطر هم شوق آب و دانه شویم مسیر مرز جنون را به پای هم برویم مقیم ساح...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف #رباعی - شماره ۱۵ خرد شدن جامی که به نوش دست می برد، شدم مست لب او که باده می خورد، شدم اما آن دم که شد ز باده بدمست از شدت ناسپاسی اش خرد شدم #مهدی_رستگاری یکم شهریور سال یکهزار و چه...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«باده ی حق» ساقی امشب حال دل را باده درمان می کند از قفس جان را رها از کُنج زندان می کند آسمان تار است و غم همخانه ی دل گشته است باده ات ساقی مرا تنها مسلمان می کند همنشین غم فقط پیمانه می باش...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

خطا کردی خودم دیدیم جفا کردی رنجیدم خندیدی و رها کردی بر زبان هرچه امد صدا کردی رفتی من باخیالت مانده ام من حتی با خیالت قانع بودم خ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تزویر» در خانه ی تزویر شبی تار و سیاه است سجّاده ی تزویر نشانی ز گناه است شیری نشود هر که در آن مکر و ریا بود این روبه مکّار که خود عین گواه است با مکر و ریا چاه مکن بهر کسی تو آنکس بِکند چاه...

ادامه شعر
شهریار  کاراندیش

گرچه گویند  که افسانه شده سوره عشق خوشتر آن است بمیرم به افسانه تو در نظر بازی رِندان نشود جمله عیان نشود فاش و عیان درگه جمخانه تو بخشی از شعر فاش و عیان ...

ادامه شعر
بهرام داودپور

گلم امشب چو ماهِ آسمونه،یار???? ستاره گردِ یار؛ چشمک زنونه???? بپاشیدگل به صحرا و درو دشت،یار???? که میلادِ آقام،صاحب زمونه???? جونم فدایش????نازِ نگاهش???? چشمام کنم فرش؛در زیرِ پایش???? آقام؛آقام...

ادامه شعر
امین مقدس

<<شوقِ وزان>> پروانه‌های طبعِ روانم برای تو اشعارِ بالدارِ بیانم برای تو از سرد و گرم بودنِ دوری و بودنت شد در خیال، شوقِ وزانم برای تو وقتی که دور از منی و گریه می‌کنم دریاچه‌های قطره‌...

ادامه شعر
سینا عباسی

افتاده کرم کفر توی جان خیلی ها چینی شده کیفیت ایمان خیلی ها داروغه و دزد و کشیش و گزمه هم دست اند آلوده باشد ظاهراً دامان خیلی ها شهر از گروه مافیا همواره می‌بازد از بس شده بازیچه ی میدان خیلی ها ...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

چه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب که گشته روزِ من تاریک مثلِ شب زهجرانش که کی باشد شبِ تارم ز وصلِ او سحر یارب به آن چشمهایِ شهلا عاشقم هرقدر عمرم است کند مِسِ ...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

سر میان برف کرده مانند کبک میخورد باز شیطان از او رکب ... او نقابی بر چهره خود دارد تا که شیطان را به زانو آورد ... ما سخن گفتیم او گفت یاوه است به خیالش آمده فرزانه است ... جسم و روحش آلوده گشته به ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

میلاد دوازدهمین اختر تابناک عشق و‌محبت آسمان ولایت مبارک گرچه پنهانی ز چشم روزگار نیک می دانم که می آیی نگار فاتحِ سیاره ی دل می شوی بی گناه و بی سلاحِ مرگبار می رسانی دستِ آدم تا خدا با شمیمِ عِطر...

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

مومنان با حب حیدر فاتح اند و رستگار ای به قربان امیرالمومنین آن شهریار با تمام بندگان گوید خدا روز حساب با علی ها سوی جنة بی علی ها سوی نار من چه گویم از علی؟! الله وصفش کرده است: «لا فتی الا علی ...

ادامه شعر
علی معصومی

نسنجید تاب و تب این شبزده را ماه نسنجید تا وقت سحر خواندمش و آه نسنجید من با دل و جان آمده بودم به سراغش من اهل وفا بودم و والله نسنجید تشویش مرا با همه سوز و شرارش در محضر آئینه به اکراه نسنجید ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صید و صیّاد» شور و حالی دارم امشب چونکه غم در خانه نیست ظلمت شام سیاهی در دل کاشانه نیست گشته مجنون دل ، سراغ عشق لیلی می رود در میان این همه مجنون یکی فرزانه نیست آتشی افتاده در جانم که می سو...

ادامه شعر
محمدعلی یوسفی

. یه وقتایی نه که هربار وجودت حالتی انگار یه جو تازه می بینه پس از یک خلأ دیدار یه احوال عجیبی که به خوابی رفته مدت دار میاد بیدار میشه از نو تا اون حالت بشه تکرار میشی سرشار از احساسی که هم خوبه...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا