تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« جور جهل » الهـا بار الهـا ! من چه سازم ندارم چاره جز با غم ، بـسازم خداونـدا غمـم افزونتـر آید اگر نا قابل آید ، این نمازم خداونـدا غمـم ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« چشم به راه » من هـر قَدَر1 که کورم ، دانا و با شعورم بنگـر که چشم کورم ،کمتـر کند غرورم چون دید چشم من نیست،ظلمی به کس نکردم مردم که راحت هستند ،از جور و ظلم...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« درگاه خدایی » در چنین بحر عمیقی که فرو رفت سرم با خدایس که در این بحر چه باشد هنرم غرق دریا شدم و رفته در این موج بلا لطف آن نوح(ع) نبی بود ،رهند از خطرم ت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مرغ سحر » زمـزمه ی مرغ سحـر،می کند ایندم خبرم کز خداوند تعالـی ، چه بیایـد به سرم اینچنین نکته مهم است ، بما گفته شده که همان نکته ی بیداری مرغ سحرم وا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« شوق تو » یارم خبرش نیست ، یقین از دل زارم گر یک خبرش بود ، بیامد به کنارم ای با خبر از دین و دیانت، نظری کن تا دین و دیانت ،به وفای تو سپارم بر ما بنمودند ،که ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« تسلیم حق » خدایا ، سـر به تسلیم تو بودم به عمرم خدمت دین می نمودم هر آنکس راه دینت بر من آموخت منم در راه دینت ، پوینده بودم به دینـت معتقد1 بودم همی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نقش عمر » شعری که من سرودم ، من نقش خود نمودم این نقش عمر من بود ، عمری که زنده بودم ای یاوران بـجویید ، آیا وجود من کو می بود من وجودم ، آخر چه ش...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« راه سجودم » گر سالک این راه تو بودی ، من نبودم من هم به همین راه ، که بیگانه نبودم شخصی خبر آورد،که این راه من و توست راهی بِـه از این نیست،که من گرم سجودم شخص...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« جهل جهانی » خود را به ره جهل جهانی ، نَدَواندم این نکته فهمیده به مردم ، بچشاندم با جهل جهانی نشدم همره و همدوش تا آنکه خود از جهل جهانی بِرهاندم هر کار بد خ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« ره دین » در ره دین و دیانـت چو قدم بنهادم آنچنان ضربه بـخوردم که زِ پا افتادم هاتف غیب ندا داد که سختـس ره دین گفتم : اول بـشنیدم که قدم ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« افیون » خداوندا ! تو می دیدی بد هستم چرا خلقم نمودی ، گر بد هستم من اَر دیوانه می باشم ، نـدانم که من دیوانه یا فرزانه1 هستم اگر عهدی تو با آدم بـ...

ادامه شعر
همایون فتاح

آنهمه مستان می ناب کو طالب جانانه ی بیتاب کو زآنهمه جوینده ودلدادگان تشنه ی آن روشنی آب کو کو همه پاکان طریقت معاب درطرق شاهی ارباب کو درنظر ناظر پویندگان پیرکه باشد اولالباب کو آنکه بتدبیر زند برهدف ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کار خیر » خدایا ، گر زِ اول کافر هستم مسلمانـی تو ، نامـد1 به دستم صراط مستقیمـت در کجا بود کجا دیدم، کز آن چشمم بـبستم طبیعت را نهادی پیش چشمم ...

ادامه شعر
محمود گندم کار

در کوه و دشت پارس،به بلندای این دیار در امتداد تنگه ی چوگان، به کوهسار غاریست جاودان و شگفت،از عهد باستان پر رمز و راز و ساکت و خاموش، چو شام تار شاید در عمق خاک آن یک مرد خفته است آن مرد باستانی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فیض سخنوری » گـر بحر پـُر زِ آب خدا را نـدیده ام لیکن به شوره زاری خاکـش خزیده ام بحر خدا و خاک زمینـش که با همنـد آهو صفت ، میانه ی اینها چر...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نکوتر پسر » ما را پدری بود ، من از نسل وی هستـم گر جنت و فردوس1 برون کرد ز دستـم دانا پدری نکته ی سنجیده به من گفت : تا نکته ی حرفش بشنید...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دستان سرای حق » بشنو برادرا ، سخن با صفای حق درمان بُوَد به درد شما ، مومیای حق گفتار حق ، رفاه همه کار ما بُوَد صلح و صفای ما بُوَد ، ...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

#طنزیمات_ادبی #توهّم_شاعری؟ در چشمِ خودم برتر، از خواجهء شیرازم!!! زیرا به خیالِ خود، یک شاعرِ تکتازم! این‌قدر توهّم را، باید چه کنم آخر؟ در پیشِ سخن‌دانان، گر فاش شود رازم! در خانه‌ء خود مرغی، بی...

ادامه شعر
محمود گندم کار

نقش رستم توئی اسطوره ی تاریخ جهان استودان موزه ی سنگی ز تن پادشهان خواهم اکنون به قلم نقش زنم، نقش تو را گر چه در سنگ نبشتست و بر آن لوح نشان آخرین منزل پاینده ی مردان بزرگ جسمشان گشته در این صخره ی خ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کافر کیش » در این زمانه دلم، غرق بُهتـس و تشویش1 که دل بدست کمان ابرویَست وکافر کیش2 کنم چه چاره برای رهایی دل خود دلم بدست مسلمانیَـس ، نه کافر کیش چرا ب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا