« نقش عمر »
شعری که من سرودم ، من نقش خود نمودم
این نقش عمر من بود ، عمری که زنده بودم
ای یاوران بـجویید ، آیا وجود من کو
می بود من وجودم ، آخر چه شد وجودم
روزی که من نبودم ، از من اثر چه می بود
روزی دیگر که بودم ، من بـی اثـر نبودم
روزی که زنده بودم ، یادم نـبود سابق
نقشی به خاطرم نیست ، از سابق نبودم
سابق که من نبودم ، آیا چه بوده ام من
در این گیاه دنیا بودم و یا نبودم
بعد از من ای جوانان ،عمر شما یقین هست
باید شما بگویید ، هم عمر آن نبودم
این سلسله مراتب بوده است و تا ابد هست
اول که تو نبودی ، من هم چو تو نبودم
با آن وجود بودم ، شعرم زِ نقش من هست
بر یک خدای یکتا ، قایل مگر نبودم
گفتن به من خدا هست ، قایل شدم خدا را
تا نـزد آن خدایـم ، بهتـر کنـم سجـودم
گر کافری بمن گفت: یاران خدای ما نیست
گفتم : خدای ما هست ، کافر که من نبودم
یارب تو شاهد هستی ، می دانمت که هستی
در هستی تو یارب ، دادم من این شهودم
روزی که زنده بودم ، الهام از آن خدا بود
الهام1 از آن شنیدم ، با عقلم آزمودم
در دوره ی جهالت ، الهام حق که می بود
پیغمبر(ص) خدا گفت: صد حیف که من نبودم
در دوره ی پیامبر(ص) ما یک نفر نـبودیم
دوران آن پیامبر(ص) ای کاش زنده بودم
این دوره از جهالت ، بدتر بشد از آن روز
جهلش فزونتـر آمد ، ای کاش من مرده بودم
پیغمبر(ص) مسلمان ، افـضل تـر2 از تمامس
از بهـر آن محمد(ص) بـفرسته ام درودم3
یک امت محمد(ص) ، بهتر زِ اُمتان است
من امت محمد(ص) گـر نیستم جهودم4
موسی (ع) به امتش گفت: الهام حق شنیدند
گر نـشنوم من الهام ، من بدتـر از یهودم
دانا پیمبری گفت: اسرار حق در اینجاس
دوران آن پیامبـر(ص) آدم چـرا نـبودم
شبها به گریه بودم ، تا جلوه ات بـبینم
صد روز من سیه شد، هر دَم که بی تو بودم
یک شب دوباره یارب، بر من تو جلوه بنما
صد روز روشنم بود ،آن شب که با تو بودم
ای مونسم5 به یکدم ، گویا برم نباشـی
ای کاش آمدی تو ، تا جان نکنده بودم
اصلم اگر زِ خاکس، وَز خاک منجمد شد
گو از چه میخورد خاک،این جسم و تار و پودم
خاک اَر مرا توان خورد،عمری چرا نمی خورد
یک عمر روی این خاک، آن را لگد نمودم
می ترسم آخر از عُجب6، بادش بَرد زِ دستم
این خرمنی که یک عمر،من جمع کرده بودم
یاران عجب بلایی است ، عُجب و تکبر من
ترسم زِ تَه بروید ، بذری که کشته بودم
روزی که با تکبر ، کار خدا بـدیدم
بعداً که ثابتـم شد ، وارونه دیده بودم
امروزه کار حق را ، واضح توان بـبینم
روزی که بچه بودم ، کارش ندیده بودم
روزی که من نـبودم ، از من اثـر نـمی بود
روزی دیگر که بودم ، من بـی اثـر نـبودم
عمری مریض بودم ، با درد عمر من رفت
عمری مریض و رنجور ، بی درد من نبودم
این کنجکاوی من ، واضح نـمی کند کار
کارم به کار حق چیست ،بر آن مگر حسودم
دل زندگان بگویید ، این کار حق چه رنگس
دل زنده تا که بودم ، در کار حق ستودم
نقش حسن همین بود ، آثار او همین است
با دست خود نوشتـم ، آثار آنچه بودم
٭٭٭
1- در دل افکندن- وحی 2- برتر- اشرف 3- صلوات- سلام 4- یهودی- کلیمی 5- همراز 6- خود بینی- ناز
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 14
امیر عاجلو 23 فروردین 1400 08:32
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:49
درود ها
شهرام بذلی 23 فروردین 1400 09:17
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:49
درود ها
کاویان هایل مقدم 23 فروردین 1400 09:44
این همه اثر زیبا دیگر چگونه باید جاودانه ماند؟
خوش بر احوال کسی که در همین عالم چشم جهان بینش باز گردد
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:49
سلام و درود استاد
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین
بهنام حیدری فخر 23 فروردین 1400 14:54
درود بر شما ادیب ارجمند
روحشان شاد و یادشان گرامی
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:49
سلام و درود استاد حیدری
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین
علی مزینانی عسکری 23 فروردین 1400 16:10
سلام و عرض ادب
روح استاد شاد با این پند نامه زیبایشان
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:49
سلام و درود استاد عسکری
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین
روناک غریب لکی 23 فروردین 1400 17:12
درود بر شما استاد گرامی.
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:50
درود ها بانو
نظر لطف شماست
پاینده باشید
کرم عرب عامری 23 فروردین 1400 21:44
درودها استاد
حسن مصطفایی دهنوی 24 فروردین 1400 07:50
درود ها استاد
نظر لطف شماست
پاینده باشید