شعر تو بودی که در این فصل سرد
هیچ کسی شک به زمستان نکرد .
علیرضا آذر
مثنوی درد
درد, چه کردی که در این سیل درد.
جز تو کسی یاد دل ما نکرد.
درد چه شد جان و دلم سوختی.
لب به لب از جور به هم دوختی.
زهر تر از زهر هلاهل شدی
جان به لب آورده و قاتل شدی
زهر ترین زهر به جان خفته ام
با تو چه بسیار سخن گفته ام
روز پی روز، جگرسوز شد.
درد توانا شده ، پیروز شد.
درد ببین خسته از این جان شدم.
در پی بخشیدن جانان شدم.
جان و دلم تلخ تر از زهر تو
با همه قهرم پس از آن قهر تو
قهر نکن قهر نکن زودتر
شعله بکش شعله پردودتر
آتش تو ، آتش جانسوز تر.
خانه برانداز و دلفروز تر.
شعله کشیدم تو چو باز آمدی.
نعره زن و هلهله ساز آمدی.
شعله کشیدم همه تن آب شد.
اشکِ روان گشته و سیلاب شد.
آتشی از آتش تو بیش نیست.
آتش تو مصلحت اندیش نیست.
جان و دلم سوخته از خشم توست
کور شدم دیده من چشم توتست
درد ببین با تو منم آشنا.
بیشتراز جان و تنم آشنا.
درد تورا قاتل جان دیده ام.
دزد ترین دزد جهان دیده ام.
باتو شدم ، یکسره همراه تو.
باز چکید از مژه ام آه تو.
هرچه تو گفتی ، سر تسلیم من.
میل توشد مکتب و تعلیم من.
باهمه ظلمی که دلم از تو دید.
باز رفیقی چو تو را برگزید.
درد تویی مونس و غمخوار من.
همدم من ، همره من ، یار من.
درد تو با من شده ای آشنا
دور مشو درد ، بیا پیش ما
تا تو نباشی ، زچه باید نوشت ؟
خسته ام از راحت جان از بهشت.
از لب یار و رخ مه روی او
از برکات گذر و کوی او
از لب عنابی و افسونگرش
پست و بلند بدن و پیکرش
خسته ام از ناوک مژگان او
زلف چلیپا و پریشان او
بوسه او طعم ندارد دگر
درد ، بیا درد و بلایت به سر
دیگر از عاشق شدنم خسته ام
درد ، به دیدار تو وابسته ام
درد برای دل من آشناست
مرهم زخم تن و شلاقهاست
درد چه کردی که شدم عاشقت ؟
عاشق این خاصیت صادقت !
امیرحسین مقدم
پاییز 93
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نقد 1
رضا زمانیان قوژدی 02 شهریور 1399 18:36
درود بر شما استاد مقدم عزیز
زیبا و دلنشین سروده اید
مانا باشید