دیشب به میخانه شدم تا لبی تازه کنم
با خیال بنشینمو سبو و می خالی کنم
موج تفکر حمله کرد بر جان و بر بطن دلم
آنقدر شدید بود که نفهمیدم نا غافلم
قدح زمی لبالبو من زخودم لبالبم
با تو پُرو خالی شدم قدح زمی، من ز خودم
ساقی بیا جامی بده ، شرابی و حالی بده
خسته ام از درد دلم پیامی از شادی بده
سرخوشم از سر خوشی ام حال خوشی بگرفته ام
مدهوشم از هر دو جهان گوئی که پَر بگرفته ام
ساقی بیا جامی بده می خوش و نابی بده
با روزگار حرفی بزن،چرخی بزن تابی بده
مستی ز ساقی خوشتر است، ساقی هوایم داشته باش
پیشت ندارم ادعا، ساقی هوایم داشته باش
سر بر روی شانه ات ساقی گریستم دم به دم
گوئی نیستم در این جهان از خود ز خود بی خودم
ساقی بیا جامی بده می خوش و نابی بده
جواب این حال مرا با شراب فانی بده
ساقی تمام شد این سبو می دگر بنا نما
مگذار غم حمله کند جامی دگر دوا نما
حال خوشم را غم مکن شادم از این غمگسار
خوشحالم از این میکده سر مستم از این میگسار
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 11 فروردین 1399 00:26
مسعود مدهوش 11 فروردین 1399 03:24
ممنون
خسرو فیضی 11 فروردین 1399 12:48
. با بهترین درودهایم
. استاد گرامی قلم هنرمندتان زیبا رقم زده است
.
سعید اعظامی 12 اردیبهشت 1399 03:28
درود .خیلی زیبا لذت بردم