روی قالیچه می نشینم
به نقطه ای پرنقش و نگار می روم.
جایی که مادرم بیست سالگیاش را با زنبورهای عسل، عروض و قافیه می بافت.
و در بقچه ی گلدار شب، ستاره می کاشت.
ترانه های محلی را در چارقد قرمز عروسی اش، پنهان میکرد
تا تازه بماند برای جهیزیه ی دختر فردایش.
روی قالیچه که می نشینم
دهانم، شیرین تر از عسلِ شعر می شود، در این وقتِ روشنِ روز.
راه جهان باز می شود،
روی قالیچهای که خشتی از خاطره است و من، از قضا، شاعر می شوم.
شاعری که در میان زلفش، قالیچه می بافد.
قلبم، اما،
پر از باغچه ی رنگارنگی است که از غربت مهتاب، گل های ستاره می چیند.
با کبوتران جامانده از غروب، سپید می خواند و نارنجی، نفس می کشد.
روی قالیچه، با تمام خدایان زمین خداحافظی می کنم.
تا با نقشِ رؤیاهای شاعرانه، روشنی گیرم.
قالیچه، ابعاد دلتنگی را نمی فهمد.
تمامِ رنگ هایِ روشن زیستن را در اقلیم مجاورم، می بینم.
من به تمامِ زبان های زنده ی دنیا،
قرمز می رقصم و گرم و آفتابی می خندم.
روی قالیچه ای که پر از نقش و نگار زیست بومِ جاودانه ی تقدیر است.
و دست های گرم مادرم در آن، روشنیِ خورشید است.
معصومه محمدی سیف
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 29 اردیبهشت 1399 12:22
درود و سلام موفق و مانا باشید
معصومه محمدی سیف 29 اردیبهشت 1399 21:32
سلام و احترام
سپاسمند مهرتانم بزرگوار
مرضیه نورالوندی 29 اردیبهشت 1399 12:28
درود بانو، عالی
معصومه محمدی سیف 29 اردیبهشت 1399 21:33
ممنونم از محبت شما دوست عزیزم
محمد مولوی 29 اردیبهشت 1399 12:41
معصومه محمدی سیف 29 اردیبهشت 1399 21:34
سپاس برادر
عباس ذوالفقاری 30 اردیبهشت 1399 23:36
سلام ...وقت خوش.....شعرتان با ایده خوبی شروع میشود....ولی در طول شعر کمرنگ میشود