من با آبادان نفس می کشم
برایم فرقی نمی کند در کجای این سرزمین باشم
وقتی تمام شهر من تویی!
هر کجا که باشم
تمام وسعت آسمانم تویی!
من با آبادان نفس می کشم
اینجا تمام آبادی من است. سرزمین همیشه آبی من!
بادهای شرقی نشاط این جا در آرامش می وزند و من در سرزمین آباد رستن، در حال سبز شدن
و بالیدن
نشانی از حضور پروانهای تو،
روی خالهای خیالی خاطراتم نمایان است.
چرا می پرسند اهل کجایی؟
آنها که می دانند
بی شکیب
منِ دریایی
من، طلوعی روشن
من، خودِ فردا
من خودِ خاطره ی خورشیدم
هر کجا که آبادی دشت با روشنی مردم نفس می کشد،
شهر من آن جاست
تمام بندر و نخل من آن جاست
روزگار من گرمِ با روزهای شرجی توست
گرم با آفتاب طلایی تو
من از سرزمین خورشیدم
تمام جهان را بدرود می گویم تا دردهایم را به دور ریزم
و در تو
درمان شوم
به لباس تو، محلی می شوم.
من از سرزمین دریا، من آبیِ روشن هستم
با قلبی آکنده از مهربانی پروانه ای ات
هر کجا که تو باشی،
آن جا سرزمین من است
چرا می پرسند اهل کجایی؟
چه فرقی می کند؟
تمام شهر من تویی!
من از سرزمین خورشیدم
من خودِ خاطره ی خورشیدم
معصومه محمدی سیف 12.5.1396
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 12 خرداد 1401 13:03
معصومه محمدی سیف 12 خرداد 1401 20:38
ممنونم از محبت شما عزیز بزرگوار
محمد نیک روش 15 خرداد 1401 22:31
عرض سلام و احترام
سرکار خانم محمدی
قلم توانمند و ذهن خلاقی دارید.
پاینده باشید
محمد مولوی 12 اسفند 1401 00:55
درود
زادروزتان مبارک