از رویش سبز دشت، سپیده دمِ تنیده ی اندیشه می آید.
با بوی تُرد کلانه و پنجهکش.
مهاباد، ترانه ی سبزی میخواند،
در چشم های بیدارِ مادرانِ همیشهامید.
در گلهای قرمز قالیچه ای خشتی.
مهاباد، همیشه سبز است،
در نگاهِ معصومِ دخترانِ همیشه بهار،
در پهندشتِ روشنِ انتظار.
مادر، قالیچه می بافد در میانِ ماه و مِه، بلند و والا، همچون شولایِ شب،
و طنین آرامِ تارو پودِ عشق،
می تپد در جینگ جینگِ النگوهای دختری از جوهرِ شب.
دست هایی مهربان،
برای تو،
به یاد تو،
و به عشقِ تو
پدر را همین نگاه بس است، جلیقه بر تن، با موهایِ ژولیدهای که نوازش می خواهند،
و رو به شرقی ترین خیالِ فراموشیاند، در حصار شب.
دستهایی از جنسِ مهربانی،
دستهایِ تو،
و به عشقِ تو.
از بافت فرسودهی شهر، بوی خنک پاییز می آید، با برگ ریزانِ ریزِ باران،
و پدر، مردِ همیشه بیدارِ خانه، نان به دست،
با بوی تُرد کلانه و پنجه کش، مسرور.
لهجه یِ زیبایش، اصالتِ سبزی را متکلم است،
در بحبوحه ی بارانهای تُردِ دشت.
و هوا،
هوا، به جذاب ترین درجه یِ جغرافیایی، متمایل است،
در دامنه یِ رشته کوههایِ مِه گرفته، شبیهِ صدای خاطره ای خشتی،
که در حریرِ دستانش می پیچد. دستانِ پر از مهرِ پدر.
مادر می بافد، تار و پودی از جنسِ ابریشم.
ابریشمِ موهای دختری آزاد، و رقص دختری در واژه واژه ی شعرِ زیستن.
دختران، زیبا می شوند، وقتی میرقصند در جینگ جینگِ النگوهایشان.
و زلفکان شبرنگشان در طعمِ خیالِ قالیچه، نمایان. خشتی از آرزو می بافند.
حُجرههای پیرامون، دوامِ عشق دارد، در کُنجِ دِنجِ هر دلِ گرمی، آواز خدا.
و شبهای شهر در گنبدهای فیروزه ای و ستونهای سنگی،
بوی مطبوعِ زندگی می دهند.
مهاباد، همچنان همیشه سبز است،
و زندگی، و زندگی، زیباترین علت هر روزِ آغاز،
در جینگ جینگ النگوهای دخترانِ نان،
بوی شکرگزاری می دهد.
بوی رستاخیز، بویِ تُرد خدا.
#معصومه_محمدی_سیف
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
خسرو فیضی 14 اسفند 1398 11:36
. با بهترین درودهایم
. چند روزی بیش نیست که افتخار عضویت در سایت نصیبم شده و درین اندک مدت در حدود
. چهل نظر گوناگون نوشته ام و نشسته ام که ( مژه ای دل که مسیحا نفسی می آید ) که نیامد !!!
. و لاجرم با یک جمع و ضرب به این نتیجه رسیدم در سایتی به گستردگی سایت وزین ،
. مشهور و خوش نام در ادبیات کمتر از 9% ارتباط بر قرار می شود ( در این سرای بی کسی
. کسی بدر نمیزند ) و نگارنده حیران که در این سکوت بیاموزم ( چو از این (سکوت)
. وحشت بسلامتی گذشتی ) که لطافت باران را احساس می کنم !! با سلامی از سر شوق .
. اما . وقتی که نقدی و تشویقی نیست . گفتاری نیست . از که باید آموخت ؟؟ بعضی از
. دوستان هم روزانه شعری می چاپ اند !! که ( آن خشت بود که پُر توان زند ) تعدادی
. از عزیزان هم پنجره نظرات را بسته اند !! چگونه است سروده خود را به اشتراک
. گذاشته اند !!! نیز دوستانی هم بعدها نظرت را تائید می کنند !!!! مگر میز مذاکره
. برجام است ؟؟ یک شعر نقد و تشویقی دارد و بس ( عاقبت منزل ما وادی
. خاموشان است ) سخن از این سکوت ناچار به درازا کشیده شد . .
. سپاس صمیمانه ام را پذیرا باشید .
خسرو فیضی 17 اسفند 1398 11:31
. درودها نثارتان
. عزیز گرانقدر . جنابعالی ده ها شعر از خود به اشتراک گذاشته اید . که هیچ
. کدام دارای نظری چه نقد و چه تشویق نیستند . . پس چگونه به نقاط ضعف
. و قوت سروده خویش واقف می شوید ؟؟ از شما خواهش می کنم . روزانه
. حداقل ده ها شعر را نقد و یا تشویق کنید . آنان برای نظرتان پاسخی
. شایسته نوشته و سپس برای قدر دانی به صفحه شما خواهند آمد . نقد و تشویقی
. می نویسند . بدین گونه ارتباط مابین اعضا گسترش می یابد و دانش و آگاهی های
. ما بیش از پیش خواهد شد . غبار سمند قلم توانایتان توتیای چشمانم