یک غزل چای کنار رخ تو نوشیدم
همه چشمم به تغزل قلم سرمه کشید
یک سحر با رخ ماهت به چه ها خندیدم
همه غم های تنم نعره زنان جامه درید
یک قصیده چو غزل بر تن خوابم دیدم
مستزادی همه وزنش به رخ قطعه کشید
غم دوری رخت را به تنم پوشیدم
تیشه از کوه چو فرهاد به حالم خندید
مثنوی های بلندی چو حصاری دیدم
چو غزل ناب ، میان همه خوابم رقصید
تو همان قطعه ی نابی که سپیدش دیدم
همه ترجیع چو پیچک ، گل خوابم خندید
شوکران را چو هلاهل به نگاهی دیدم
غمزه و ناز چو عشوه ، لب کالت خندید
قدحی ناب ز می خانه ی چشمی چیدم
خط هفتم ز نگاهم به نگاهش خندید
چشم خویشم چو به چشمش دیدم
می پیا پی ز قدح بر همه کامم خندید
عقل عاقل چو ریاحی به بیابان دیدم
کالی میل کیالم به خیالم خندید
تو برو با گل هیوا به خیالم برسان
به گمانم ز شعف با لب کالش خندید
مرتضی دوره گرد (هیوا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:56
.مانا باشید و شاعر
مرتضی دوره گرد 29 آبان 1402 12:08
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء الله تعالی
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:40
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت
مرتضی دوره گرد 29 آبان 1402 12:08
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء الله تعالی