جشن نوروزی ما در سال و ماه و روز نیست
لحظه ها را نیک باید مغتنم آنرا بزیست
درتناقض سور و سات سین بود افکارها
سین سیاهی از سپیدی دائما انکارها
سین سلوک و ساجد و رهرو شدن
آن دگر دنبال نان از در شدن
سین بعضی چون بود سین سرپناه
تا شود آن سین پناه بی پناهیشان پناه
آن دگر چون سکه هایش سربه سر
جمع و تفریقش کند از ته به سر
سرخوشان، سرمست دنیا می شوند
خودفروشان عاقبت رسوای عالم می شوند
آن سبد باشد چوخالی کو نهان
اهل دل دارند صداقت یک جهان
سبزی و صلح و صفا درچهرشان
چون بود مردی و مهر، آیینشان
گشته اند در سرخی آتش درون
چون درونشان آتش عشق اندرون
روزوشب غافل زدلها گشته ایم
غافل از غافل شدن ها گشته ایم
هرگزواصلا نبایدگفت،باشدحرف مفت
شایدم باشد نشاید زین سبب حرفی بگفت
قطعیت باشد حماقت آنچه گوید روزگار
شایدم باشد بلوغ و فهم ما آموزگار
معنی این زندگی خیلی عجیب است وبخیل
هرکسی دارد برای خویش تلقیح نخیل
درطریقت راه ها پرپیچ و خم باشد ولی
کوله ای پرتجربت خواهد رسیدن بر ولی
سهم ها را چون بدانیم آنچه از تقویم چیست
خود رها کردن بدانیم این تعلق ها به کیست
نوشدن تقویم باشد، باشدآن را کارنیست
نوشدن باید درونت، سبزه را انکار نیست
باز هم آمدبهار،آن فصل شادی بی غمی
منطقی درخویش بینی باشد آن شادی غمی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
مسعود مدهوش 08 فروردین 1399 11:03
درود برشما،
روز و شب غافل ز دلها گشته ایم....،زیبا و در خور توجه