ابر ضایع شد از ان پس که سمأٌاُنفَتَرت
مرغ شب خواند به گوشم که کجا شد سحرت؟
گفتم:افروختم ای دوست از این آتش دل!
زچه رو نیست از این سوختن دل خبرت؟
جان ودل گشت در این تیه فنا آواره
توتیای بصرم شد چه کنم خاک درت
عشق تو سوخت ببین شمع دل زارم را
ازچه یک لحظه به عاشق نفکندی نظرت؟!
گفت :حبیب تو شدم تا غم افزون نخوری
آ به نزهتگه عشقم که ببینی قَمرت
روی از قبله مگردان درِاغیار مرو
سدره ء راه توام تا که بچینی ثمرت
ان چنا دل بزدایم زتو ای یار "غریب"
ذرّه گردی برِخورشید نماند اثرت.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 مهر 1400 08:24
درود بر شما
رضا کاظمی اردبیلی 10 مهر 1400 16:52
درود بر شما شعرتان را خواندم زیبا بود