خاک گوهر بیز من گنجی نهان در سینه دا رد
این زمین حلم ودانش بین چه سان آئینه دارد
پاک و صیقل یافته از نور شمس آسمانها
عقد پروینش صفای روشن دیرینه دارد
سر فدای خاکش از تبریز تا مرز بلوچش
سرزمینم قدر دنیا در دلش پیشینه دارد
آسمانش سرنمون جنت بی مثل دنیا
در درون باغ زیبایش هزار آوینه دارد
هست تاریخ جهان راوی زبشکوه و جلالش
هر دیارش صد هزاران رستم و تهمینه دارد
نور چشمان "غریب"اش روشنا از آن گرفته
این زمین در جان زیبایش دلی بی کینه دارد.
gharib_ho
1402/7/6
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 مهر 1402 09:44
درود بزرگوار ا
سیاوش دریابار 07 مهر 1402 10:27
عشق وقتی مستی میکند
جام را آغاز هستی میکند
عشق بیمار در بستر بود
عیسی مربم زندش نمود
عشق یعنی جمعه های انتظار
قلبها جمله ما قلب قرار
گفتم این اخرین بیت و غزل
عشق یعنی صاحب ما بود از ازل
عشق جمعه غوغا میکند
عصر جمعه را پیدا میکند
ما همه منتظر عشق اخریم
همچو کودک دنبال مادریم
سلام
شعرتان بسیار زیبا بود
مانا باشید
قلم سبزتان برقرار