ما در چه خیالیم و فلک در چه خیال


ما در چه خیالیم و فلک در چه خیال...

رفت دم دکه و شرم آگین گفت: سه پاکت سیگار اولترا لایت لطفا. پیرمرد دکه دار با اکراه سه پاکت سیگار را گذاشت روی شیشه پیشخوان و کارت کشید. دختر که دور شد به رفیقش گفت: می‌بینی رسول، زمونه زمونه غریبی شده.

دختر چادری اومده عربده می‌زنه سیگار بده اونم نه یه نخ دو نخ سه پاکت، معلوم نیست می‌خواد چه غلطی بکنه؟ دختر اما شاد بود از خوشحالی روی زمین بند نبود و سیاهی چادرش انگار زیر نور آفتاب براق‌تر شده بود. توی اتوبوس نشست، ایستگاه بعدی پیرزنی سلانه سلانه بالا آمد و جا نبود،دختر سریع بلند شد و جای خودش را به پیرزن داد. زنی توی قسمت زنانه دم کنی برنج و اسکاچ و موچین می‌فروخت، تلفن همراه دختر زنگ خورد، شاداب و شفاف حرف می‌زد. با طرف پشت خط می‌گفت و می‌خندید: نه، امروز دانشگاه رو پیچوندم دارم میرم پیشش، خودش زنگ زد، گفت زود بیا. آره سیگارم گرفتم. چی ؟ آره سه تا پاکت گرفتم که داشته باشه. حالا نوبت زن‌های اتوبوس بود، چپ چپ نگاهش می‌کردند. زنی با موهای استخوانی رنگ گفت: بفرما اینم از چادری‌هامون، یه قواره چادر انداخته سرش هرغلطی دلش می‌خواد می‌کنه. دانشگاهو پیچونده معلوم نی کدوم قبرستونی می‌خواد بره، دوسه تا زن هم سر تکان دادند. اتوبوس شلوغی خیابان چرک مرده‌ای را چاک می‌داد و بالاخره به ایستگاهی که مقصد دختر بود رسید. چرخ‌های اتوبوس سوت کشیدند و با تکانی کشدار بالاخره متوقف شد. دختر از اتوبوس پیاده شد، پرید پایین و پیرزنی غر زد: دختره چشم سفید! اصن نمی‌گه زنی گفتن مردی گفتن یه خرده سنگین و باوقار باش. ما دختر بودیم یه دونه مغز پسته رو نصف می‌کردیم می‌ذاشتیم دهنمون که می‌جویم کروپ کروپ نکنه قباحت داشت. بعد عین بزغاله از آغل در اومده رو پاش بند نمی‌شه! هی ورجه‌وورجه می‌کنه! خوبه والا! دختر اما دل توی دلش نبود. هیچ کدام از حرف‌ها را نشنید. سربالایی کوچه را تا انتها رفت. نفس عمیقی کشید به آسمان نگاه کرد یک دسته کبوتر دانه‌های کنجدی بودند که روی نان برشته ابری کله گنده دلبری می‌کردند. دختر نگاهی کرد به تابلوی ساختمان: آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان شهید... بعد از مدت‌ها بدحالی پدرش، زنگ زده بودند بیا بهتر است و می‌شود ملاقاتش کرد. با پدر صحبت کرده و پرسیده بود: چی برات بخرم و پدر سه بار گفته بود: سیگار...

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 132 نفر 275 بار خواندند
محمد مولوی (27 /09/ 1400)   | م درجزی (30 /09/ 1400)   | Milad Kaviani (10 /10/ 1400)   |

نظر 3

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا