درد دل می کنم با خودم بسی
شرم دارم تا بگویم دردم را به کسی
یک روز کفک زانویم از درد می سوزد
یک شب از نفخ سر معده ام می سوزد
یک روز سر درد امانم را می برد
یک شب درد تاب و توانم را می برد
گلچینی از دارو های رنگارنگ می خورم
چند تا صبح و ظهر و شب ها می خورم
دردم را برای شفا گرفتن مشق می کنم
گاهی خنده با اراجیفم عشق می کنم
خداوند شوخ درد داده درمان هم می دهد ؟!
این اصلا شوخی خوبی نیست الهی مرگم دهد
خدارو شکر دندان در دهانم عاریه است
چه شب ها این ” شاعر” بخاطر درد دندان نخوابیده است
#محمد_مولوی
ساعت دو صبح هیجدهم بهمن ماه یکهزارو چهارصدویک
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 19 بهمن 1401 22:02
!درود
محمد مولوی 21 بهمن 1401 02:44
سلام و درود
محمد تقی خوشخو 22 بهمن 1401 00:21
عرض ادب و احترام استاد گرانقدر درود بر شما
محمد مولوی 23 بهمن 1401 00:22
درود و سپاس از حضورتان جناب تقی خوشخو
علی معصومی 22 بهمن 1401 10:32
محمد مولوی 23 بهمن 1401 00:23
درود و سپاس حضرت دوست جناب معصومی عزیز جان
منوچهر کشاورز 22 بهمن 1401 11:38
سلام . زیبا تراز شعر چهره خندان و امید وارشما است.به قول شاعر هرچه میخواهد دل تنگت بگو.)خدای خوبی داریم بزگوارتر از آن است که تصور میکنیم
محمد مولوی 23 بهمن 1401 00:29
درود و سپاس جناب کشاورز ارجمند
از نگاه و توجه تان بسیار شاد گشتم
وقتی به گذشته نگاه می کنم آینده ام را تاریک می بینم
چه میشود پیری ناگزیر به سراغ همه می آید
کاش با تن سالم بدون درد از این دنیای فانی گذر کنیم
با آرزوی تندرستی زنده باشی عزیزید