پلک هایم
بر روی
پلک هایم
گذاشتم
زمستان آمده است
بر روی آب نما های
گوشا گوش
شهر مان
که بوی باغچه های
شهر های مشرقی
نور را میدهد
وتمثیلی از گلوله های
سرخ و سفید برفی که
جادهی۴۴۴۴
را سفید پوش کرده است
ومن را یاد راهی
می اندازد
که هر بار روحم
در میانه نجواهایش
قدم ها را
آرام آرام میپیماید
در میانه راه
سپیدار را
میبینم
با ردایی از نور
که در میان حجاب های
گوششم
غزلی از نور
را طنین انداز
میکند
و من دوباره
در زمان بی زمانی های
شکاف های هر روزه خودم
زندگی های
قبلی ام را
در جاده ۴۴۴۴
در حال ،زندگی
کرده ام
زندگی هایی که...
اریحا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 دی 1402 11:48
لطیف و دلنشین