خداوندا زمین را دود گردان
فلک را درهم و نابود گردان
به هم در کن نظام ماه و انجم
پریشان کن سپاه مار و کژدم
حساب روز شب را پاک مغشوش
زمین و آسمان را کن هم آغوش
بفرما آب اتش را به عصیان
به هم سازند بهر محو انسان
بزن بر ماه تابان تیر اخگر
بسوزان ماه و اخگر را سراسر
شراب نیستی درکش شب و روز
بدار اجزای عالم در تب و سوز
بکش بر کوه و صحرا خط بطلان
بزن بر رود و دریا مهر پایان
زمین پر کن ز گرگ آدمی خوار
جهان آکنده کن از درد و بیمار
هلاهل کن به کام عشق شیرین
شراب مرگ در کش ویس و رامین
بپوشان آفتاب و ماه تابان
کدرکن این سپهر کور و حیران
بر آور موجهایی کوه پیکر
بزن آن موجها را کوه بر سر
ثریا و ثری را کن به هم جفت
پس آنگه نامشان بردار از گفت
کتاب آرزوها را بسوزان
برون کن فکر بودن از سر جان
بیاشوب مرغ وماهی را به دریا
به هم ورکش زمین و کوه و صحرا
جهان را آتشی درگیر بی حد
بزن بر کوس هستی چوبه رعد
نگون کن این سرای پر ز محنت
بر آور ریشه این خبث طینت
همه آشفته کن نظم طبیعت
برون آفاق و عالم از شریعت
برابر کن زر و خاشاک با هم
بنه بر درد هستی مرگ مرهم
چنان کن کز همه این بیت معمور
نباشد ذره ای آباد میسور
ز دنیا رسم و قانون را برانداز
پس آنگه عالمی دیگر بپرداز
..................................
......................ادامه دارد
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 16 بهمن 1399 16:04
رضا کاظمی اردبیلی 16 بهمن 1399 16:47
سلام و درود زیبا بود
کاویان هایل مقدم 17 بهمن 1399 00:41
استاد بنا دمتان گرم
انصافا چه موجودات عجیبی هستیم ما آدمیان
کلی خرده فرمایش داریم و باز هم ادامه دارد و اوستا کریم چه صبری دارد
ولی خارج از مزاح چه طبع شعر مطنطنی دارید شما