رنگی از غم خانه ی چشمان من بر تن گرفت
یوسفم دیر آمدی غم خانه را از من گرفت
تا نبودی گوهر چشمان من بی جلوه بود
با تو اما اشک شوقم شوق جوشیدن گرفت
سیل بی آبی تمام آسمان را برده بود
ابر ها را از هوایت ساز باریدن گرفت
شاخه ای در بستر پیراهنم خشکیده بود
با نفس هایت ولی احساس روئیدن گرفت
در حصار بی تو بودن پیله ی برفی منم
پیله با پروانه گشتن حسِ آسودن گرفت
از شعر های نخستین
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 07 تیر 1400 23:39
سلام ودرود
علی مزینانی عسکری 08 تیر 1400 08:43
سلام و عرض ادب
غزلی به تمام و زیبا
دستمریزاد
محمد خوش بین 08 تیر 1400 13:46
سلام و درودها بانوی شاعر
بسیار خوش آهنگ و زیبا سرودید
آفرین بر شما که از تمثیل های زیبایی استفاده کردید
مریم نصیری 30 امرداد 1400 00:55
درود بر دوستان گرامی ممنونم