احساس می کنم
به روزهای ملکوتی گل یخ نزدیک می شوم
این اولین بار است
که آرزو می کنم هنگام شکفتنش
اینجا نباشم
اینجا شبیه باتلاقی ست
که نه می کشد
نه رها می کند
سال ها روی سطح باتلاق
بی حرکت
فقط نفس می کشیم
امسال
پاییز زود از راه رسیده است
زیر باران راه می روم
و به ریختن برگ های خشک
خیره می شوم
خیال می کنم
که دیگر چیزی نمانده است
فقط چند نفس
چند شب
چند کابوس
رفتن رهایی است.....
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 12
امیر عاجلو 23 شهریور 1399 11:02
.مانا باشید و شاعر
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 23:25
سپاس وارادت بزرگوار
مسعود مدهوش 23 شهریور 1399 11:09
درود بر شاعر بانوی گرامی
سپیدی زیبا و دلنشین افرینها
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 23:26
درود وسپاس بیکران استاد
مهران امیرمحمدی نسب 23 شهریور 1399 12:05
درود مهربانو
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 23:25
سپاس وارادت بزرگوارید
بهنام حیدری فخر 23 شهریور 1399 13:45
درود بر شما بانوی شاعر و ادیب ارجمند
بسیار ظریف و فاخر سرودید
مانا و پایدار و سرفراز باشید گرامی
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 21:32
سپاس ودرود ادیب گرامی
سپاسگزارم از حضورتان
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 21:41
پاینده مانید به مهر
عاطفه مشرفی زاده 26 شهریور 1399 10:42
سپاس از مهرتون بزرگوار
کرم عرب عامری 23 شهریور 1399 23:00
آفرین بانو
عاطفه مشرفی زاده 23 شهریور 1399 23:02
سپاس وتشکر ادیب گرامی