خاطره

خواهرم چند سالی بود ازدواج کرده ودو بچه داشت ،شوهرش شاگرد مغازه صافکاری بود،چهار نفری با موتور تردد می کردند ،قدرت خرید ماشین نداشتند، ده روز قبل محرم یک ماشین تصادفی آوردن دم مغازه ای که شوهر خواهرم در اون کار می کرد ،ماشین خیلی خراب شده بود ،صاحب ماشین وقتی قیمت صافکاری و رنگ آمیزی پرسید ،از خیر تعمیر اون ماشین گذشت وترجیح داد همان جوری بفروشه ،صاحب کار شوهر خواهرم که از وضع مالی اون خبر داشت گفت :
بخرش خودمون کمکت می کنیم درستش کنی .
اونم ماشین خرید ،خودش کارهای صافکاریش کرد ،دوستش کار رنگ آمیزیش کرد، یکی از دوستان هدیه بهش روکش صندلی داد،چهار حلقه لاستیک اسپرت قسطی خرید ،اول محرم زن وبچه اش برد دوری بده  وشیرینی ماشین براشون بستنی بخره ،زن وبچه اش سوار شدن وفلش که از نوحه پر بود رو ماشین گذاشت ،بچه ها خیلی خوشحال بودند ،رفتن بستنی خوردند،وقتی بیرون اومدن دیدن ماشین رو دزدیدن.
خواهرم حالش خراب شده بود، شوهرش زنگ زد ،داداشم رفت آوردش ،کلی گریه کرد ،شوهرش رفت به کلانتری اعلام‌ سرقت کنه ،شوهرش که برگشت ،برای اینکه غصه نخوره گفت :
فدا سرت حتما حکمتی توش بوده ،
هر وقت شوهرش نبود گریه میکرد.
گفتم :
معلومه حالت خوب نیست حرف های ضد ونقیض میزنی؟
گفت :
من زنم غصه بخورم گریه میکنم، شوهرم غصه بخوره دق میکنه.
خلاصه یکی از دوستان شوهر خواهرم ماشین تو خیابون دیده که دم مغازه که پشتش شعار محرمی می نویسن گذاشته و روش شعار لبیک یا حسین نوشته ،بقیه ماشین رنگ قرمز ریخته ،این آقا تا به خودش جنبیده وخواسته به پلیس اطلاع بده طرف در رفته ،
این که شنیدم غصه امام حسین خوردم مثل بعضی ها که زیر پرچم امام حسین وبه اسم امام حسین همه کار میکنن ،.
این یارو این کارو کرده که رنگ واقعی ماشین مشخص نشه .
تو دلم گفتم :
امام حسین دستشو رو کنه ،
خودش آبروی خودشو بخره،
خواستم دعا به زبون بیارم که تلفن شوهر خواهرم زنگ خورد
پلیس بود ،زنگ زده بود که ماشینت پیدا شده ،
الهی شکر که امام حسین خودش کمک کرد.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 47 نفر 70 بار خواندند
محمد مولوی (23 /11/ 1401)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا