مه غلیظ همه جا را فراگرفته بود.
در آن خلسه ی شورانگیز
به سوی تو پرواز کردم
پروانه های آبی با نقش های سفید و سیاه
بازوانم را احاطه کردند.
می خواستم تاریکی را ببوسم.
تاریکی
آنجا که مرا می فریفت.
در گذر سال های سپید
در انبوه لبخندهای پوسیده
غرق شدم و بودنم را
برای همیشه به فراموشی سپردم.
در راهم هنوز
اینجا که آفتاب
جز مرثیه ی مرگ
سرودی نمی خواند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 17 اسفند 1402 00:28
درود بر شما
عاطفه مشرفی زاده 17 اسفند 1402 13:53
سپاس به نگاهتون
محمود فتحی 18 اسفند 1402 22:36
سلام درود بانو تکرار مرگ چه واژه ی عبرت آمیزی
عاطفه مشرفی زاده 18 اسفند 1402 23:33
درودوسپاس به شما ادیبِ گرانمهر