دنیای کوچک،
قد همین صفحه ی سفید ناچیز می شود.
رد زمان را در نگاهم می خوانم..
چشم هایم اندکی شکسته و سکوت کلام آخر و
اول است هنوز.
اما من در مرز کوچک خویش خلاصه می شوم..
باور می کنم که دنیا بی نهایت بزرگ است..
اما من همین یک تکه ی کوچک بی پیرایه را خوب می شناسم.
مثل رد پاهایی آشنا
درک من از تمام مفاهیم پیچیده،
سادگی عمیق واژه هاست..
نگاه کن!.
شب راه خودش را می رود..
آواز می خواند و خواب در چشمم از هم گسیخته. است.
خاموشی عجیب صدایش بلند است.
خوب است.
همین خوب است که می شنویم.
من مست بودم.
.
روی پاهایم نمی ایستادم.
اما واژه ها
آه!
همیشه راه خود را می روند.
بگذار واژه ها راه خود را بروند.
چه باک از پایکوبی قلم
انگشت ها خوب تر می رقصند. ...
.
شالیزار ها در خیالم می دوند.
#شاعر_و_نویسنده
http://telegram.me/parvanei_zire_baran
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 29 شهریور 1399 18:05
لطیف و دلنشین
عاطفه مشرفی زاده 29 شهریور 1399 22:23
حضور ارزشمندتان را قدر دانم بزرگوار
کرم عرب عامری 29 شهریور 1399 22:11
آفرینها گرامی
عاطفه مشرفی زاده 29 شهریور 1399 22:24
سپاس و تشکر از مهرتان
مهران امیرمحمدی نسب 30 شهریور 1399 14:24
درود بانو
عاطفه مشرفی زاده 30 شهریور 1399 14:43
سپاس و تشکر ادیب گرامی
منصور آفرید 30 شهریور 1399 15:27
درود بر شما بسیار زیباست
عاطفه مشرفی زاده 30 شهریور 1399 15:35
سپاسمندم استاد
علیرضا علیدادی شمس ابادی 01 مهر 1399 22:05
درود برشما
عاطفه مشرفی زاده 01 مهر 1399 22:17
سپاس بیکران استاد