یاهو
لبِ فنجانِ فالِ من فیلی
بر بدن قهوه زد، سپس ماسید
مانده ام بین خواب و بیداری
پلک هایم! چقدر خوشحالید!!
اِ !!... چرا روزنامه ام خونی ست؟
پای اخبارِ آن چرا زخمی ست؟
این کلاغی که روبه رویم هست
ظاهراً نیش خورده ی افعی ست
چه خبر؟ ...« قارقار می ریزد
بمب ... خفّاش و مار می ریزد
گنج ها رفته اند، آتش بس
بمب ... هر لحظه غ...ا...ر می ریزد »
در سرم قارقار می چرخد
مسلخی در تمام تن برپاست
حالِ سربازِ روی مین دارم
که خبردار می شود باباست
دخمه را اشتباه می گردم
یک نساکش جنازه ام را برد
حالِ روحم هوای سم دارد
بادِ سرگیجه، مغزِ روحم خورد
نیشِ خونینِ گرگ ... استفراغ
بّره خوابیده لای استفراغ
هر وجب در هزارپیچِ زمان
سبزه روییده پای استفراغ
سرِ هر کوچه هاله ای از نور
انتها تنگ و باز تاریکست
دختری رو به راه می رقصد
شک ندارم دوباره تاکتیکست
سایه افتاد روی مجرایش
رود از ابرِ پاره می ترسد
گوش کن! در هوای بیکاری
هر سری سینه خیز می لغزد
« کاش میشد »، چه جمله ی لختی
کاش یکبار گرمِ « !! yes » بودم
کاش میشد بهار کف می کرد
تا ابد در حبابِ حس بودم
آرمان پرناک
نظر 1
امیر عاجلو 14 خرداد 1401 00:07