التماسش نکنم، با دگران بود که رفت
ما شدیم عاشق و او دل نگران بود که رفت
من نگویم که چه کرد با دل ما، خود داند
یار ما در پی آن سود و زیان بود که رفت
در عوان عُمر ما یک نو بهاری سر گرفت
عُمر یارم در پی آری، حسابان بود که رفت
صحبت عشق جدا از زر و سیم است بدان
نقش عشق بر دل و جان بود، که رفت
نِگهم چشم براه قدمش بودهِ و هست
که بیاید بشود مونس جان بود، که رفت
در فراقش قلمی بافته ام، در بر خود
میزنم بر دل خود نقش زمان بود، که رفت
از خدا خواسته ام سنگ دلش، نرم شود
بشود یار قدیم آن که عیان بود، که رفت
«هایلی» در دل خود غرق شدی با یارت
بشود یار تو آن دلبر جان بود، که رفت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 09 خرداد 1402 17:03
.مانا باشید و شاعر
کیوان هایلی 10 خرداد 1402 09:58
درودها بر شما بزرگوار
سپاسگزار مهرتان
قاسم لبیکی 12 خرداد 1402 21:11
درود
سروده زیبایی بود
کیوان هایلی 13 خرداد 1402 16:42
درودتان باد بزرگوار
سپاسگزار مهرتان