به نام او
هفته آمد ، ماه شد ، سر زد که سال
رفته ای ، ای نازنین اندر وصال
نیستی اندر فراغت راد مرد
روح و تن ، از این عزیزان گشته سرد
تا بگویم در کلامی این سخن
چون ز هجرت ، چاک سازن پیروهن
خواب دیدم من تو را ، در یک دمن
شادو ، سرخوش ، زی کنی گفتی به من
نیک دانم حالِ ، این اقوام را
گر بگرین ، یا که نالن ، در عزا
گو براینان ، جای این اندوه نیست
هر که آید ، می رود ماتم ، ز چیست
تا رهیدم از تنم ، گشتم یقین
می روم ، در قرب آن ، حقُّ المبین
پرس و جو سازد ، کرام الکاتبین
تا چه آوردی بداینجا ، نازنین
یادتان باشد اگر ، دستت تهی
می شوی ، در نزد ایشان ، منزوی
کرده ای آیا ، تفکّر ، علّتش
چون رمادی ، مانَدش آخر ، ز تش
چیست علّت ، کلِّ دنیا در ، غم اند
از کبیرش ، تا صغیرش ، در هَمَ اند
چون دلامان ، پر شداز ، بازیچه ها
جمله گیتی ، آخرش فانی ، چو ما
پس نما خالی ، دلت ار از عدم
تا نگردی عاقبت اینجا ندم
فراغت : آزادی
رماد : خاکستر
فیروز رضائی
۱۳۴۰۱/۵/۲۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
فهیمه روشن ضمیر 23 امرداد 1402 22:06
مثنوی زیبا.بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن