غرق شادی میشوی از فرط استیصال من
خنده بر لب مینشانی چون ببینی حال من
جای خوشحالی بپرس از من چرا حالم بد است
یا چرا خشکیده خون در پیکر اقبال من
داد خود از کی بگیرم من که سر داور تویی
عافیت هرگز نبینم تا تویی در فال من
کی درآید آفتاب از پشت ابر کینه ات
تا شود پرورده از مهر تو قلب کال من
فکر خام است از تو یک روزی سعادت یافتن
جز غمت کی دیگری آید به استقبال من
من سپردم دل چرا بر چون تو لامذهب دلی
تا کنی تند از شقاوت شیب اضمحلال من
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 امرداد 1401 19:50
درود بزرگوار ا