راهِ خانه، کمی شلوغ شده
باد گرم و نَفَس، گلاویزند
از دلِ ازدحام سنگینی
بر سرم بوق و دود، می بارد
خودروی من که سخت فرسوده
در پس سرفه های پی در پی
آمپرش تا به انتها رفته
احتمالاً کمی عطش دارد
می زنم روی شانۀ جاده
تا بداند که سخت، خسته شدم
غافل از این که افسری آنجا
روی شیشه، جریمه می کارد
می روم رو به جاده ای فرعی
تا از آن مهلکه، خلاص شوم
می دَوَد کودکی به سویم تا،
مبلغِ اندکی به دست آرَد
خنده هایش ملیح و ارزان است
قدرِ یک فالبرگ، از حافظ
خسته از التماس و بی تابی
گوش خود را مدام می خارد
می شوم غرق چشمِ بی خوابش
محوِ لحن و نگاهِ بی تابش
می خرم فال و نازِ او را تا
روحِ خود را دگر نیازارد
روزهایی گذشته از آن روز
خودرواَم روبراه گشته ولی
چشمِ آن کودکِ نحیف، هنوز
از سرم دست بر نمی دارد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 آذر 1402 13:13
!درود