من برایت آرزوها دارم ای معشوقه ای خود خواه من
آرزویم همه این است
که در جزیی ترین افکار و احساست
توانم دید از اندیشه هایی که به رنگ سبز، آغشته ست
و چشمان تو مانند وجود کودک چن ساله ای پرشور و پرسشگر به وجد آید
وقلبت نازنینا
من نشانش را میان
آشتی با بوی گلها و نوازش های بی گاه
و غذا دادن به اردک ها بهنگام طلوع فجر،خواهانم
تا به این حد برسی
که نخواهی ماری فطرتا صاحب هیچ نیش و پر از زهر نبود
و نپرسی که چرا در زندگی مرگی هست
من برایت خواهم
که اگر صبحی طلوع شد و تو دیدی که هنوزم ،خورشید
به همه اهل جهان ،تابشش بی مزد است
و درختان پر از اکسیژن ،
فارغ از صنعت چاپ،
بازدادند ثمر
با وجود سایه، که خنک میکند احوال همه مردم شهر
تو غنیمت دانی
وندانی که طبیعی است اگر باز هنوز،
در دل داغ زمین ،علفی می روید
بلکه پنداشت تو یک معجزه از آن باشد
من تمایل دارم معشوقا
که اگر لایق چشمان سیاهت بودم
و توانستم اگر لبخندی
بنشانم و شود روی تو چال
بکنی بر این دال،
که تو را من بلدم در این عشق
دست کم برای یک چند صد سال
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 09 تیر 1400 19:45
.مانا باشید و شاعر
علی مزینانی عسکری 10 تیر 1400 10:30
سلام و عرض ادب
احسنت
کاویان هایل مقدم 12 تیر 1400 11:43
خیر مقدم و احسنت