باز رفتی و خاطرت دور شد
خواب بودم یا بیدار در میان بازوانت
مسخ شد ذهنم، یخ زد دستانم در لحظه لمست
همچو ساعتی که از کار افتاده ست قلبم ایستاد آن موقع
ولی هنوز تو بودی و وجود گرمت را حس میکردم
تنت کمی تبدار بود از حضورم
و چه شد یک لحظه
عشق
و باز هم عشق
چه میکنی با من که تمام من ، نا تمام میشود
وجودم از یک تن ، هزاران میشود
مرا به مسلخ هم که بکشانی اما
به خنده تنم با تو همراه میشود
روح سرکشم در کنار تو رام میشود
چه میکنی با من ؟مگر در سینه ت
قلبی نیست که مهرم در آن لانه گزیند
بگردد سراسرش را به جای خون
عشق مرا فرا بگیرد
جاری شود در تمام تنت
همچون حکم نفس کشیدنت شوم
که سودای رسیدن من در سرت باشد
کمی هم آرام نشینی پیشم
ز همراهی تو دلم آرام بگیرد
خسته شدم از بی قراری پی در پی
پدر عشق بسوزد که جان بگیرد
و در نهایت امر ای معشوق
خدا کند به درد عاشقت مبتلا گردی
دلت چو کشتی طوفان زده در دریا
چو زیر و رو شود آرام نگیرد
سرت سلامت ای عشق جان
گَرَم مرام عاشقی نداری هیچ
وجود نازنینت مرا کافیست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 11
امیر عاجلو 03 اردیبهشت 1400 22:54
درود بر شما
آمنه حسین زاده شهابی 03 اردیبهشت 1400 23:21
متشکرم
کیوان هایلی 03 اردیبهشت 1400 23:41
درودها بر شما
آمنه حسین زاده شهابی 05 اردیبهشت 1400 13:32
ممنون از شما
آمنه حسین زاده شهابی 04 فروردین 1401 17:45
ممنون از نگاه زیبای شما
کاویان هایل مقدم 04 اردیبهشت 1400 08:40
آمنه حسین زاده شهابی 05 اردیبهشت 1400 13:33
ممنونم
آمنه حسین زاده شهابی 04 فروردین 1401 17:44
سپاسگزارم
محمد خوش بین 04 اردیبهشت 1400 19:07
درود بر شما بانو
آمنه حسین زاده شهابی 05 اردیبهشت 1400 13:33
سپاس
آمنه حسین زاده شهابی 04 فروردین 1401 17:43
ممنونم