فکرت از ذهن و خیالم ای عزیز بیرون نرفت
هر چه کوشیدم بخوابم از تبت خوابم نرفت
آتشی انداختی تو بر دلم ، خرمن بسوخت
این چنین ظلمی رواست بر عاشق سینه سوز؟
ساقی امشب کاسه م لبریز کن از جام او
آنقدر می ده ،خورم من خون دل از دست او
آنچنان مستم کن از می ، تا لبالب پر شوم
میگسارم بیشمار ، تا از وجودش پر شوم
میشمارم روزها را تا رسم شاید به او
کاش میشد لحظه را اعدام کرد در راه او
من که میدانم تو آخر قسمت من میشوی
وصله ی جان وجودم ،پاره ی تن میشوی
آوَش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 04 فروردین 1401 19:18
.مانا باشید و شاعر
آمنه حسین زاده شهابی 16 فروردین 1402 08:03
ممنونم
مراد مراغه 05 فروردین 1401 11:02
سلام و درود
سروده زیبایی است و شیوا
سالی نیکو برای شما و خانواده محترم آرزومندم
برقرار باشید و مانا به مهر محبوب بی همتا
آمنه حسین زاده شهابی 16 فروردین 1402 08:03
ممنون از لطف شما ، سال خوبی رو براتون آرزومندم ????????????
فرزاد شریف پور سولگانی 06 فروردین 1401 21:58
درود بر شما شعر زیبایی بود قلمتان همواره پر توان باد
آمنه حسین زاده شهابی 16 فروردین 1402 08:02
سپاس ، زیبا نگاهید ????