یه مسافر توو یه راه بی عبور
یه کوله روو دوشش و خسته پاهاش
چن تا عکسِ پاره پاره توو کوله
که تمومِ عمرشو گذاشته پاش
سنگینی میکنه روی شونه هاش
غصهی نداشتن یه همسفر
کسی که خستگیاش با یاد اون
واسهی دلش بمونه بی اثر
بتونه تکیه کنه به شونههاش
وقتی که خسته و وامونده شده
سرشو روو سینه ی اون بذاره
وقتایی که حال اون خیلی بده
بتونه دستاشو محکم بگیره
توی سرما، وسط زمستونا
به دلش گرمی بده با مِهر اون
بره بالا تا توی آسمونا
بتونه بغضشو خالی بکنه
وقتی دلتنگه و بارون میباره
واسه دلتنگیای همسفرش
روی موهاش گل نرگس بکاره
نداره هم نفسی تا که واسش
شعراشو دونه به دونه بخونه
با نگاش آروم بشه توی مسیر
معنی نگاهشو خوب بدونه
منم اون مسافر خسته ی راه
که بدون همسفر توو مسیره
واسه من جاده تمومی نداره
چشام از دیدن جاده ها سیره
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 امرداد 1401 13:03
حافظ کریمی 20 امرداد 1401 16:08
درود و هزاران درود بر شما
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 10:25
با سلام
مهرتان مستدام
شعرتان جاودان