باغِ آرزوها
رویِ برگِ زردِ من ،ازسبز،خالی ،مانده است
زآن همه آتش سرودنها زغالی مانده است
سا لها گفتیم و گوشی با ور ما را نشد
برسکوتم شعله ی آوازِ کا لی مانده است
چشمه ها خشکید و باغِ آرزوها گل نکر د
قصه هامان رویِ کاغذهایِ لالی مانده است
رو ز ها د ر بسترِ شبها یِ شبنم زا ر مُرد
بر سیا هستا نمان اشکِ زلالی مانده است
جمع رفته ، جام رفته، پخته رفته، خام، هم
نقشِ معشوقی به دیوارِ سفالی مانده است
با ل ها د یروز از پر و ازِ بازی بود پر
برگی از بال ِ پرستویِ شمالی مانده است
دشت ِمجنون دیده ،من دیو انه ام یا نیستم ؟
کیستم دستم به زنجیرِ سوا لی مانده است
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 4
علیرضا خسروی 10 فروردین 1395 01:58
استاد درود بر شما
حمیدرضا عبدلی 10 فروردین 1395 05:16
با سلام استاد عزیز خوب سروده اید موفق باشید
حسن کریمی 11 فروردین 1395 01:45
بسیار نغز وشیوا سرودید جناب خادمیان درود بر شما
زهرا حسین زاده 12 فروردین 1395 15:46
درود استاد بسیار عالی