ماه را با گوشه ی چشمت به دام انداختی
آسمان را از شکوهِ صبح و شام انداختی
دست بُردی و گرفتی گیسوی خورشید را
لشکر شب را به دام انهدام انداختی
ای مقدس مردِ هستی ای همیشه پایدار
زلزله برشهرت و شهرِ مقام انداختی
تیغ محکومست ، اماکینه جو را چاره چیست
سنگ برآیینه ی عشق حرام انداختی
نظمِ بی شیرازه های شهر را برهم زدی
طرح قانونی بدونِ انتقام انداختی
با دوبیتِ عشق، کانونِ غزلها جان گرفت
شعله با یک حرف در اشعار خام انداختی
مر حبا ای مرغ نیک اندیش ای سیمرغ عشق
باز را از اوج و شاهین را زنام انداختی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
بهناز علیزاده 06 امرداد 1395 15:50
درود