آفتاب کوچه ی دل گر کنی فا نوس را
می شود از قطره ای فهمید اقیانوس را
عقلها شد خیره ازتذهیب و رنگ آمیزی اش
گم شود در رنگ هر کس بیند آن طاووس را
عاشق حق بینش و محبوبه ی مطلق پرست
کی تمنا می کند معشوقه ی محبوس را
شخص رویا دیده وچشم ودل افسانه خوان
آرزو کی می کند نقش شب و کابوس را
می کشد فرهاد اگر تصویرشیرین را به سنگ
بی خبر باشد که مینوشد میِ افسوس را
آنکه جاری می کند از صخره سنگی چشمه را
از بر خا کستری پر می دهد ققنوس را
با عصا یش لشکرماری بگردد تار و مار
با یتیمش می کند تحقیر کیکاووس را
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 07 امرداد 1395 01:53
درودها و آفرین ها استاد خادمیان عزیز
بیت بیت غزل نغزتان سرشار از احساسی ناب و پر از تصاویری الهام بخش است
خرسندم که هستید و میخوانمتان
در پناه حضرت دوست
علی ملک حسینی 07 امرداد 1395 08:25
درود بر شما....زیبا و خواندنی ست