تشخیص ، نباشد ؟ چه سفیدی چه سیاهی
مقصد که نداری تو رها از همه راهی
خواندی و ندیدی اثراز مصحف موهوم
نقشی و نداری خبر از دفتر واهی
فریاد چه بیگاه برآن گوش که خاموش
ازنای نفس مرده کجا سر زند آهی
حس نیست به جمعیت اگر ناله غریب است
کی دست کمک می رسد از نفس تباهی
گفتی همه از ما ست ،چه جرمی چه خطایی ؟
چشمی شده مسحور به نقشی و نگاهی
هر جا که مراقب ز خطر بی خبر افتاد
کانون خبر می شود از تیغ ، سپاهی
آ تش به پرکاه زند ساده چه داند
کوهی بشود شعله وراز پر تو کاهی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 04 آبان 1395 00:02
همواره درود بر استاد خادمیان عزیز
باز هم غزلی شیوا و آموزنده از احساس نابتان خواندم و الهام گرفتم
رقص قلمتان ماندگار
اله یار خادمیان 04 آبان 1395 11:14
سلام ودرود بر شما وبر نگاه دوست نواز شما جاودانه باشی جناب جوکار عزیز
سیدمحمدجواد هاشمی 04 آبان 1395 09:42
استاد خادمیان عالی بود ودلنشین
اله یار خادمیان 04 آبان 1395 11:15
درود و سلام بر شما متشکرم از حسن نگا هتان عزیز و سر بلند باشی
مهناز نصیرپور 08 آبان 1395 10:33
درود بر شما جناب خادمیان