شدم اسفند و آتش، در شب یلدای تو یلدا
یقین باعطرمن گل می کند فردای تو یلدا
توآن عشقی که روشن کرده ای بزم محبت را
غزل آغاز شد با گویش و آوای تو یلدا
مرا چون هندوانه سر بریدند ای انار من
بخند امشب که قربانی شدم بر پای تو یلدا
به باغ بوسه دعوت کن مرا هرچند پنهانی
چرا مجنون نمی بیند مرا ، لیلای تو یلدا
مرا بیگانه می خوانند و ازبیگانگی دورم
دلم نقشی نمی بیند به جز سیمای تو یلدا
تو می خواهی نخوابم درشب یلدایی عشقت
کجا چشمی بخوابد در شب زیبای تو یلدا
تو تنهایی ومن هم مثل تو تنها تر از تنها
به غیرازمن که باشد همدم وهمتای تو یلدا
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حسن کریمی 01 دی 1395 18:24
سلام و درود جناب خادمیان یلدا ی شما مبارک لذت بردیم از غزل یلدائی شما در پناه دوست
اله یار خادمیان 03 دی 1395 21:39
بینهایت سپاس بزرگوار متشکرم
فاطمه اکرمی 03 دی 1395 20:41
سلام و درود
زیبا و دلنشین بود
نویسا باشید
و همیشگی شاعرانه باد
لحظه هایتان
اله یار خادمیان 03 دی 1395 21:40
سلام و سپاس متشکرم بانوی بزرگوار