امشب مگر این دل چه می خواهد خدایا
کز عاشقی سیرست و خواهد مرگ از دوست
او مرگ می خواهد که از مرداب سیر است
در این جهان هر چه ببیند شعله ی اوست
خواهد رود تا لحظه ای آرام گیرد
جسمش وگر همسایه ی آن یار گردد
روحش کشد پر وز فسون آسوده باشد
اما نه، چیزی خاطرم آزرد اکنون
بذری که ما در این جهان در خاک ریزیم
بعد از تولد می شود سروی برومند
من بذر رخسار تو را بر دل کشیدم
من ذره ذره خشت دل از تو نهادم
من جز تو چیزی نیست و جز تو ندارم
می میرم و در آن جهان او می شود پیدا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
سعید نادمی 11 مهر 1400 08:59
سیاوش آزاد 16 آذر 1400 20:46
سلام سپاسگزارم