قداره به کین شعر بستند
از اهلِ قلـم ، قلـم شکستند
دشنام شدند و شاعران را
ارباب ادب(؟)به فحش بستند
ماییم و همین دودستِ خالی
ماییم و دلی به خون نشسته
ماییم و هـــزار " زخـمِ کهنـه
ما و قلمــی کمـر شکسته
ما قوم عطوفتیم و احساس
همــرنگِ حیای گونه سرخیم
از تیـر و تبــارِ تیــــر و ترکش
مشتی به دهان دیو دژخیم
مفعــولُ مفاعلــن فعـولـن
این قصه سری دراز دارد
درگیر قوافی و عروضیم
این شعـر جنون نیاز دارد
ما نسل تپانچه ایم و باروت
فــرزند قــبیله ی جنــونیـم
باکـی ز کسی به دل نداریم
در مکتب عشق ذوالفنونیم
یک زلزلـه " در حـال وقوعیـم
اسطـوره ی خشـم ناب مایـیم
یک سیلِ مهیـب"پـشتِ سدّیم
ما " ترکــشِ بغــضِ سالیانیـم
ما را نه هراس از تلاطم
تاریخ نظیر ما ندیده ست
ای اهل قلم عشیرت العشق
پایانِ تفــرعُـن/عنقـــریب است
محمد_نیک روش
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 14 تیر 1401 23:47
!درود
محمد نیک روش 18 تیر 1401 17:57
عرض ادب.
سپاسگزارم جناب عاجلو
محمد مولوی 16 تیر 1401 11:00
درودبرشما
محمد نیک روش 18 تیر 1401 17:58
عرض احترام جناب مولوی
خوش آمدید به صفحه خودتان
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 10:23
با سلام
مهرتان مستدام
شعرتان جاودان