باز هم شب شد و من در تب و تابم بانو
می دهد یاد تو بعد از تو...عذابم بانـو
به خیالت بروی میکنم عادت؟ ابدا
به خدا کورهٔ سـوزان و مذابم بانو
باتوام نیست هراسی زِشبِ تیرهٔ درد
بی تو پوچ و تهی ام مثل حبابم بانو
من به افسردگی مزمن خود خو کردم
باز آسیمه سرم ... خانه خرابم ...بانو
من همان کودکِ پرورده به دامان توام
بی تو بازیچــهٔ نیـرنگ سـرابم بانو
بی تو من در همهٔ شهر غریبم به خدا
طفل گمگشته در انبــوه نقابم ...بانو
هیچ ڪس بعـد تو مثـل تو نفهمـید مرا
با تو مست از غزل و چنگ و ربابم بانو
تا به کی حسرتِ این فاصله ها را بخورم
تا در آغوش خیال تو بخوابم بانـو
✍️محمد_نیکروش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 06 امرداد 1401 14:25
درود بر شما