رو به تو لب وا میکنم
برای بار آخرین
به آخر ِ قصهی ما
چیزی نمونده نازنین!
بدرود میگم به تو و
به لحظههای واپسین
با تو و دلواپسیات
غریبه میشم بعد از این
تو گُمترین حادثهی ِ
جهان من میشی و، من
از تو رها میشم برم
به سمتِ خودعاشق شدن
میرم جهانو پُر کنم
از بوی غنچه و غزل
میرم که مثل ماهِ نو
شبو بگیرم تو بغل
میرم رها شم از تو و
کابوسِ عاشقانگیم
دوباره تو آینه بشم
همون من ِ همیشگیم
تو گُمترین حادثهی ِ
جهان من میشی و من
از تو رها میشم برم
به سمتِ خودعاشق شدن
میرم نه با اشک و نه آه
نه ترس ِ از تو کم شدن
تو آینهی دقیقههام
پُر میشم از حضور ِ من
میرم که تو تنهاییام
از همه عاشقتر بشم
بی تو و نه به یاد تو
غربتمو سَر بکِشم
تو گُمترین حادثهی ِ
جهان من میشی و من
از تو رها میشم برم
به سمتِ خودعاشق شدن
۱۹ / مهرماه / 1400
حسین صداقتی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 دی 1400 23:13
لطیف و دلنشین