خستهام، ابری پر از بغضم که بارانم تویی
حتی آن رنگین کمان بعد بارانم تویی
حرفهایم شعر شد از چشم من بارید زود
اشکهای ریخته از چشمان گریانم تویی
ساحل دلهایمان آرام بود از قبل تو
مثل یک دریای آرامم که طوفانم تویی
بغضهایت را رها کن، کار خنجر میکند
نقش داری در گلویم ، بغض پنهانم تویی
از تمام شهردل ، تنها تو ماندی نابهجا
کوچهای خاتم به رنجام که خیابانم تویی
«نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی»
مرگم از سوی تو باشد، باز درمانم تویی
روی منبر صحبت از حور و پری هم گر شود
هم بهشت و هم نماز و دین و ایمانم تویی
قبلهیمن سوی چشمان تو بود، اما هنوز
آن نمازی را که با احساس میخوانم تویی...
نوژا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 12 دی 1401 20:36
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 15 دی 1401 18:04
عالی ولی نظیر