در سفر بودم در اقیانوس حق
مردی دیدم نور داشت همچو شفق
کشتی ما آمد و نزدم نشست
گفت درود و آن درود بر دل نشست
کل جسم شد تندرست و روح روان
مثل پَر شد آسمان گردید دوان
گفتم آقا نام تو نشان تو
چه بنامم من تو را قربان تو
گفت فقط من بنده ام از بندگان
با علی گشتم نه از شرمندگان
هرچه دارم که کنون بینی مرا
نور حیدر بوده حیدر بین مرا
قطره ای وارد شود دریای او
قطره نیست دیگر شود همراه او
قطره بودم رب تفضل کرد مرا
آشنا کرد با وَلّی اش بنده را
مدتی گشتم شاگرد وَلی
حکم استادی به دستم داد علی
چون مرا استاد عالم کرد نشان
پس مرا استاد گر خواهی بخوان
سجده افتادم به درگاه رحیم
گریه افتاد چشم خود دیدم رجیم
ترس وافر دارد ابلیس لعین
سر فرود آید به درگاه یقین
چون چنین دید مرد نورانی مرا
بوسه زد پشینانیم گفت مرحبا
شد سرآغاز محبت بین ما
هردو بنده هردو عبد یک خدا
گفت سوالی کن اگر داری مرا
آنچه یافتم را بگویم من تو را
گفت حافظ شکر یزدان که منم
فضل رحمان آشنای پنچ تنم
ربم الله و رسولم احمد است
قلب احمد هم امامم اول است
کوثر احمد فدایش جان من
حسن و حسین یقینا خان من
اِبن حسین و تمام اِبن او
همگی هستند امامم امر هو
شیعه اثنی عشر هستم جهان
که بُود لطف خدای مهربان
گفت استاد: مرحبا عبد خدا
پس ز مایی و امامت مرتضا
گفت حافظ رحمت حق گشته ام
که کنون همراهیت دل بسته ام
گفت استاد سرزمین مادری
در کدام ملک خدا زی سروری
گفت حافظ حضرت استاد من
کشورم ایران و تبریز شهر من
گفت استاد در کدام شهر بوده ای
که چنین با اهل بیت اسوده ای
گفت حافظ مدتی در شهر قم
شهر دخت و خواهر و عَمِ امام
زندگی کردم به عشقش ازدیاد
هر چه دارم کودکی دارم به یاد
گفت استاد هر کجا معصوم بُود
دل همانجا ساکن و معلوم بُود
حضرت معصومه معصوم نیست ولی
عشق معصومین و عشق است بر علی
او کریمه است و کرامت شد تمام
عاشق رضاست رضایش هم امام
گفت استاد با رضا گشتی کلام
بهترین ارباب دنیاست ما غلام
گفت حافظ هر چه دارم از رضاست
کربلا رفتم که امضای رضاست
تا رسیدم مرقد شش گوشه اش
مهر امضاء را نشان دادم دلش
چو بدید امضای او در برگه ام
اذن ماندن داد نجف دید بنده ام
در نجف بود آشنا گشتم علی
عاشق و دیوانه گشتم با علی
تازه فهمیدم که دنیا عاقل است
عقل چه کار آید کسی دیوانه است
دنیا را دادم به اهل عاقلان
در فرارم تا رسم دیوانگان
عالمی دارد کسی مجنون شود
قید دنیا را زند معجون شود
عشق حیدر بر کسی افتد یقین
چو حسین اش میشود مجنون دین
چون جنون آید حسینی بر سرش
دنیا را ارزن نبیند در بَرش
گفت استاد از که آموختی علوم
گفت حافظ از کتابی بود قدیم
گفت استاد هر کتابی خوانده ای
برهن و آشکار بگو گر بنده ای
گفت اقیانوس بی تَه حافظ آن
گفته ی حیدر به قرآن بوده آن
تا شنید استاد از حافظ این سخن
با دو زانوی ادب بنشست چمن
گفت تو استادی گرفتی مرحبا
چون بود قرآن استادش خدا
دل نوشتی کل آیات خدا
پس تو استادی نه شاگردی ما
گفت حافظ من فقط شرمنده ام
هم گناهکار بوده هم بد بنده ام
چون امید دارم به فضل بیکران
تا نفس دارم شدم از نوکران
نوکری نوکر شود ارباب یقین
نوکرش بخشد رساند برترین
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 خرداد 1401 11:54
سلام ودرود
حافظ کریمی 22 خرداد 1401 06:03
درود خدا برشما
موفق باشید