من در این فصل های پر از
بی تابی
خیره به چهره ماهُ با یک قلبی پر از ویرانی
تنها به امید جدایی از این زندگانی
نفسم بند آمد از این حیرانی
کاش لحظه ای تماشاگر چهره ات میشدم
تا که قلبم آرام شود و با عشقِ تو بیدارمیشدم
کاش تو را مثل یک گل میبوییدم و بیهوش میشدم
تا که صدایم کردی با عشق تو بیدارمیشدم
کاش آخر بیت هایم با اسمت ردیف میشد
تا که هروقت دلم تنگ شد با خواندن اسمت دلم آرام میشد
کاش آخر این فصل هم با دیدار تو تمام میشد
قسم میخور اگر یک قلب دیگر داشتم بازم عاشقِ تو میشد
کاش توهم مثل من عاشق بودی تاکه بیایی و بمانی
تا شوم فارغ از این همه دل نگرانی و آشوبی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:08
سلام ودرود
حسن مصطفایی دهنوی 18 شهریور 1401 08:08
درود بیکران بانو
بسیار زیبا و دلنشین و ژرف می سرایید
قلمتان سبز ،اندیشه والای شما زلال ابدی
نادیا رودکی 23 شهریور 1401 19:16
سپاسگزارم از الطاف محبت آمیز و بزرگواری شما