با اشتیاق رفت خواستگار خانه ی دختر.تا یار گیرد اورا شوند همسر.چون درون خانه شد وحشت نمود.از سوالاتی که از بابای دختر اوشنید حیرت نمود.گفت پولت تا چه اندازه بود.پول هایت تو بگو آیا که خانه می شود.تو چه ماشین داری وکارت که چیست
.می شود درپول داری نمره ات را داد بیست.دکتری یا تو مهندس یا باکلاس .هوش من را می برد اینها تو کن جمع آن حواس.خواستگار دخترش لبها گشود.آنچه او می خواست آنها آن نبود.گفت فوق لیسانس باشد مدرکم .در درون هر حسابم نیست حتی پول کم.علم ودانشمندیم هست معرکه.نیست از ارث پدر حتی کمی از ترکه.با لگد فرمود اورا مشت ومال .تا نخواهد دخترش را او دگر با شور و حال.گفت فوق لیسانس مارا چه کار.پول آرد قلب ما را شادی بسیار بار.خواستگار را پرت از خانه کرد.هم پریشان کرد وهم بیچاره کرد.آن شیرینی وگلش در کوچه شد.شیر آمد موقع رفتن ببین او جوجه شد.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 07 خرداد 1401 10:40
سلام ودرود