3 Stars

مرد وقصاب ناشی

ارسال شده در تاریخ : 16 خرداد 1401 | شماره ثبت : H9421083

مردی از گوسفند فروشی گوسفندی خرید .هر چقدر او گشت برای گوسفند خود قصابی ندید . او چنین گفت به آن گوسفند فروش.کس تو نشناسی که قصابی کند او آورد جوش وخروش.گفت چون من کجا قصاب هست.گفت قبل ذبح آن یک ذره ای از آب هست. گفت فردا چون شود کن من خبر. من شوم راهی با چاقو و کارد وتبر.چون که فردا شد گفت علف خوردش دهید.بعد از آن تا ساعاتی دیگر به پیش من شما پیداشوید.چون که چند ساعت گذشت گفت الان بی موقع است.بی خودی و از سر ناچاری او چیزهای گفت تا آن روز رست.چون که فردا شد قصاب گفت کارد تیز نیست. یک تبرمی خواستم آن نیز نیست.باز فردا کرد تا یابد نجات.کس نبود او را دهد زین مخمصه شاخ نبات.هر چه او پندار کرد راهی نبود.عاقبت اندیشه کرد گوسفند ستود.گفت چاق است و او را شیر هست.دیگر هنگام بریدن آن سرش هم دیر هست.مرد گفت عالی تو گفتی تو دانایی عجیب .خود تو دانایی تو هستی یا خطیب
.گر دهن بین باشی این گونه بود. هر سخن آسان تورا باور شود.

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 52 نفر 89 بار خواندند
امیر عاجلو (17 /03/ 1401)   | jalal babaie (21 /03/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (17 /03/ 1401)  
تعداد آرا :1


نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا