چوب لای چرخ کارش او گذاشت.
در رسوم خواستگاری آبروی او نداشت.
گفت حالا ای پسر زود است ازدواج.
زن به خانه آوری خواهد ز تو او تخت وتاج.
دختری را چون پسر می کرد طلب.
گفت امروز ای پسر هستم به تب.
او چو مریم را اگر می خواست لیلا نام برد.
همچون لیلا را اگر می خواست مینا نام برد.
عاقبت چون آن پسر همسر گزید.
روز خوش را در درون زندگیش او ندید.
آن پدر گفت ای پسر راه من وتو شد جدا.
جای یاری دادنش در تنگ دستی او پسر را کرد رها.
دربه در دنبال جایی و خانه ای ساکن شود.
تا که از ظالم رهایی یافته زانجا رود.
خالق هستی دو دستش را گرفت بالا شدست.
بر زمین افتاده بود دستش گرفت برجا شدست.
معرفت را پیشه کن در زندگانیت عزیز.
ظلم را بیچاره کن تا خود رود سمت گریز.
مهر ورزید ای پدرها بر پسر.
تا به راه بد نگردد او دگر.
مهربانی مهربانی آورد.
این دو روز زندگی هم می رود.
هرچه گفتم عکس آن هم صادق است.
گاه شیرین هم به فرهاد عاشق است.
گاه فرزندی پدر را زخم زد.
با هزاران خنده اش او اخم زد.
هر که چون ظالم شود بر عمر خود کبریت زد.
ورنه این عمر شما خواهد گذشت در خوب وبد.
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 01 امرداد 1401 15:16
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
امیر عاجلو 01 امرداد 1401 15:16
سلام ودرود
jalal babaie 01 امرداد 1401 23:57
سلام و درود بر استاد بزرگوار جناب آقای عاجلو لطف دارین
حسن مصطفایی دهنوی 04 امرداد 1401 07:13
درودها بر شما شاعر گرامی
ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا
jalal babaie 04 امرداد 1401 13:30
سلام بر استاد بزرگوار آقای مصطفایی شما به بنده حقیر لطف دارین