《ترس》
می ترسم از شهر بی تو
می ترسم از سایه ی شوم تنهایی
بر تن دیوارهای سکوت،
می ترسم از فرار
مثل عطر تن اَت
که دیگر نیست بر نبض رگ شعرم،
در دلم افتاده این همه ترسِ نبودنت
و من همچون خوابِ کودکی هایم
همیشه ترس داشتم
از آمدن تابستان
که از قتل بهار بر می گشت
با پنجه های آغشته به خون و
زُلفِ پریشانِ خورشید
هنگام غروبِ سُرخِ روزهای اندوه!
شاعر: مرتضی سنجری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 19 تیر 1401 19:53
.مانا باشید و شاعر
مرتضی سنجری 20 تیر 1401 11:00
ارادتمندم بزرگمهر????????????
ندا جوکار 19 تیر 1401 20:45
درودها عالی
مرتضی سنجری 20 تیر 1401 11:00
سپاس عالی نگاهید????????