آتشی دارم به سر با آن نباید سرکنم
یا ز جانش درکنم یا خاک ها بر سر کنم
با امید وصل او صد وصله را هجران دهم
بلبلان را گل دهم وانگه گلش پرپرکنم
چون نهالی ریشه زد خاک تعلق بگسلم
برکنم بنیاد هستی عرش را نوکر کنم
قلب خود را می درم کز حیله ها گردم رها
این نوا از نا بگیرم تا نفس را درکنم
چون بریدم زین دل خشکیده گردد دیده ام
با پریشان حالی ام اشعار خود را تر کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 12 خرداد 1401 13:03
درود و سلام موفق و مانا باشید