دلم نزد بهاار است و تنم همچون خزان گشته
زمستان را به سر آور که رگبارش روان گشته
اگر بینی تو سودا را که اندر سر فغان دارد
چه دانی داغ صفرا رزا که اندر دل نهان گشته
اگر خواندی و درماندی ز فهم و درک اشعارم
بدان اشعار و افکام فدای عاشقان گشته
چو شعر آمد ز افکارم نهان کردن خطا باشد
نهان کی ماند آن رازی کزو بنیاد جان گشته
بچرخم با زمین هر دم بمیرم با زمان هرآن
پی ام مانی اگر بینی دلم نقش جهان گشته
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 خرداد 1401 13:13
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید