ای شاد٘رود٘ پُرشکن جلگه های دور
هشیار میروی!
با ناز٘خند تی تیِ لیمو سخن بگو
دیبای ابر بر تنت آمیخت آفتاب
رویای یشمخانه ات ،افروخت صبح سور ...
جان٘خنده ،پر ز شور
با یالمند شوخ نگارینه روبرو
با من سخن بگو!
من آشنای٘ خون خموش سیاوشم
لبسوز آتشم
شوکای تشنه کام
لبریز لخشه های پرآژنگ رعدهام
چشمم به لاژورد فریبنده بلور
در عطر کوتکوتو
با من سخن بگو
باران که میتند به تن پامچالها
با باژهای باد بهارانه ،نغمه- پو
آن کولیان نقره -تن خواب٘ اوژنند
در آب ،سوی٘ سو
در سینه ام هزاربساوای واژه هاست
با جنگلی نمور و فروخفته -خشم و بور
شیلان عاشقانه ی چیکای کوچکیست
در آرزوی نور ..
در خاطرت نبود
آوای سربدار٘ سواران دار٘مرز
آن گوهران خفته به آغوش برزکوه
آن اوج٘ چامه های خرامان جامه سبز
چونان سکوت شد ...!؟
من بیدرنگ
در طپشی تند و پرغرور
پُر واژه خزر
پیچانده غم٘لچک گیلوا به سر
زان سالها
زان دمه ها ،
هنوز پریشان و ُسوت وُ کور
.
.
.
آسیمه میروی
آهسته میژکی
با پَرگلان نازک بومت سخن بگو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 فروردین 1402 15:55
درود بر شما
موسی شریفی 15 فروردین 1402 10:12
چند باری شعرایتان را میخوانم
هنر بی نظیری در استفاده از واژه های غریب و کمیاب در شعرتان دارید که فی الواقع تحسین برانگیزه
درودهاتان باد